درس دوم ..... آیات 15 الی 29 سوره مبارکه یوسف

روز سه شنبه مورخ 3/ دی /1392در ادامه کلاسهای هفتگی ماموستا ملا قادر قادری در مسجد قباء پاوه درس دویست و چهل و دوم تفسیر قرآن کریم (درس دوم تفسیر سوره مبارکه یوسف) با موضوع آیات 15 الي 29 ارائه شد.

در ادامه ، درس مذکور جهت استفاده دوستداران و علاقمندان كلام الهي درج شده است.

کـــلاس تفسیــــر قــرآن کــــریـــم توسط حاج ماموستا ملا قادر قادري

درس دویست و چهل و دوم

درس دوم سوره مبارکه یوسف آیات 15 الی 29

** موضوع درس **

ادامه حیات حضرت یوسف(ع)

* ترجـــمه آيـــات *

فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَأَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ فِي غَيَابَتِ الْجُبِّ ۚ وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هَٰذَا وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ﴿15﴾

زمانی یوسف را با خود به صحراء بردند تصمیم گرفتند که او را در مخفیگاه چاه قرار دهند ، زمانی نگذشت تصمیم خود را اجرا کردند. و به یوسف الهام کردیم که در آینده قطعاً برادرانش را از این کار آگاه خواهـد کرد ولی آنان فعلاً از درک آن عاجزند.

وَجَاءُوا أَبَاهُمْ عِشَاءً يَبْكُونَ﴿16﴾

برادران یوسف شب هنگام در حالیکه گریه میکردند خدمت پدرشان رسیدند.

قَالُوا يَا أَبَانَا إِنَّا ذَهَبْنَا نَسْتَبِقُ وَتَرَكْنَا يُوسُفَ عِنْدَ مَتَاعِنَا فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ ۖ وَمَا أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنَا وَلَوْ كُنَّا صَادِقِينَ﴿17﴾

خطاب به پدرشان گفتند : ( شرمنده هستیم ) ما از یوسف فاصله داشتیم و یوسف را نزد اثاث خود گذاشته بودیم و ما مشغول ورزش و مسابقه بودیم ؛ گرگ او را از پای درآورد و خورد اگرچه میدانیم شما این قول و استدلال ما را هرگز قبول نخواهید کرد، هرچند راستگو باشیم.

وَجَاءُوا عَلَىٰ قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ ۚ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْرًا ۖ فَصَبْرٌ جَمِيلٌ ۖ وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَىٰ مَا تَصِفُونَ﴿18﴾

پیراهن یوسف را به دروغ آغشته به خون کرده و به پدر نشان دادند یعقوب فرمود: هوا و هوس شما را فریب داده و این خون و گزارش و پیراهن آغشته به خون همگی صحنه سازی و ساختگی است من در برابر عمل شما صبر جمیل خواهم کرد و از خداوند طلب استعانت و کمک خواهم نمود در جهت روشن شدن موضوع.

وَجَاءَتْ سَيَّارَةٌ فَأَرْسَلُوا وَارِدَهُمْ فَأَدْلَىٰ دَلْوَهُ ۖ قَالَ يَا بُشْرَىٰ هَٰذَا غُلَامٌ ۚ وَأَسَرُّوهُ بِضَاعَةً ۚ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِمَا يَعْمَلُونَ﴿19﴾

در همین حال کاروانی به محل رسید. مسئول آوردن آب را فرستادند، او (دلو) را به چاه انداخت. یوسف که در قعر و نهانگاه چاه بود ، با خبر شد و با دسنهای خود طناب را گرفت و خود را به طناب دلو آویزان کرد و مامور آب او را بالا کشید و گفت: مژده یک کودک زیبا پیدا کردم کاروان موضوع را مخفی کردند به این امید برای آنان سرمایه ای شود و خداوند به نیت و عمل آنها آگاه بود.

وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ وَكَانُوا فِيهِ مِنَ الزَّاهِدِينَ﴿20﴾

به محض رسیدن به شهر مصر او را با کمترین قیمت فروختند و خیلی از افشاء موضوع ترس و واهمه داشتند.

وَقَالَ الَّذِي اشْتَرَاهُ مِنْ مِصْرَ لِامْرَأَتِهِ أَكْرِمِي مَثْوَاهُ عَسَىٰ أَنْ يَنْفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا ۚ وَكَذَٰلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ ۚ وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَىٰ أَمْرِهِ وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ﴿21﴾

خریدار یوسف(عزیز مصر) به همسرش گفت: جایگاه این کودک را گرامی دار شاید در زندگی ما موثر و یا او را به عنوان فرزند خود انتخاب کنیم و با این برنامه یوسف را در منزل عزیز مصر مستقر نمودیم و این کار مقدمه ای بود به جهت ارتقاء یوسف و در کنار این تحوّلات تعبیر خواب را به او تعلیم دادیم و خداوند در کار خود پیروز است و تمامی کارهایش با تدبیر و برنامه است معهذا بسیاری از افراد از این فعل و انفعالات غیبی خداوند بی آگاهند .

وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا ۚ وَكَذَٰلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ﴿22﴾

زمانی یوسف به حد بلوغ رسید ما حکم نبوت و دانش و حکمت را به او بخشیدیم و این چنین است پاداش ما به نیکوکاران و اهل صبر و مقاومت و صداقت.

وَرَاوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِهَا عَنْ نَفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الْأَبْوَابَ وَقَالَتْ هَيْتَ لَكَ ۚ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ ۖ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوَايَ ۖ إِنَّهُ لَا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ﴿23﴾

همسر عزیز که یوسف در منزل آنها بود از یوسف خواست و تمنای کامجوئی کرد و درها را بست و گفت: بیا به خواسته ام توجه و عمل کن یوسف گفت: معاذالله پناه بر خدا چگونه من به صاحب خانه ای که با من بزرگواری کرده است خیانت میکنم قطعاً افراد ظالم و خیانتکار از غضب و عذاب الهی رستگار نمی شوند.

وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ ۖ وَهَمَّ بِهَا لَوْلَا أَنْ رَأَىٰ بُرْهَانَ رَبِّهِ ۚ كَذَٰلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ ۚ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ﴿24﴾

زلیخا به طرف یوسف هجوم برد و میخواست او را تسلیم کند و یوسف مقاومت کرد و اگر برهان و راهنمائی و کفالت خداوند نبود چه بسا یوسف هم دچار لغزش میشد ؛ این چنین است حمایت ما از بندگان خود همچون یوسف که او را از برنامه زشت زلیخا نجات دادیم چرا که یوسف از عبدان مخلص خداست.

وَاسْتَبَقَا الْبَابَ وَقَدَّتْ قَمِيصَهُ مِنْ دُبُرٍ وَأَلْفَيَا سَيِّدَهَا لَدَى الْبَابِ ۚ قَالَتْ مَا جَزَاءُ مَنْ أَرَادَ بِأَهْلِكَ سُوءًا إِلَّا أَنْ يُسْجَنَ أَوْ عَذَابٌ أَلِيمٌ﴿25﴾

هردو (یوسف و زلیخا) به طرف در دویدند در حالیکه همسر عزیز یوسف را دنبال میکرد از پشت پیراهن یوسف را کشید و پاره کردو به محض باز شدن در همسر زلیخا را در کنار دَر بود ؛ زن عزیز به همسرش گفت: این بود پاداش خدمت ما به یوسف قصد خیانت به من داشت و کیفر کسی این چنین به همسرت خیانت کند جز زندان و عذاب نباید چیز دیگری باشد.

قَالَ هِيَ رَاوَدَتْنِي عَنْ نَفْسِي ۚ وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِنْ أَهْلِهَا إِنْ كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَهُوَ مِنَ الْكَاذِبِينَ﴿26﴾

یوسف گفت: مقصر زلیخاست او مرا دعوت به گناه و خیانت کرد، احدی از بستگان همسر عزیز در ماجرا قضاوت کرد و گفت: اگر پیراهن از جلو پاره شده است زلیخا راست میگویدو مقصر یوسف است

وَإِنْ كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَكَذَبَتْ وَهُوَ مِنَ الصَّادِقِينَ﴿27﴾

و اگر از پشت پاره شده است زلیخا دروغگو و حق به جانب یوسف است.

فَلَمَّا رَأَىٰ قَمِيصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قَالَ إِنَّهُ مِنْ كَيْدِكُنَّ ۖ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ﴿28﴾

پیراهن یوسف را دید و زمانی مشاهده نمود از جانب پشت پاره شده است به زلیخا گفت: خیانت و کید و حیله و برنامه ریزی این ماجرا مربوط به شماست و کید زنان عظیم است.

يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هَٰذَا ۚ وَاسْتَغْفِرِي لِذَنْبِكِ ۖ إِنَّكِ كُنْتِ مِنَ الْخَاطِئِينَ﴿29﴾

و به یوسف گفت : از این موضوع صرفنظر و آن را فراموش کن و به زلیخا گفت: در حضور خداوند درخواست عفو و استغفار کن و شما از خطاکاران و برنامه ریزان این جرم هستید.

** توضيــح آیـــات درس **

در درس قبل گفتیم برادران یوسف با زبان چرب و اخلاص ظاهری ، یوسف را از پدرشان گرفتند و او را به جهت عملی کردن تصمیم خطرناک خود به صحرا بردند و به محض استقرار با هم مشورت کردند. یکی از برادران پیشنهاد قتل یوسف را مطرح کرد و سایرین با پیشنهاد قتل موافقت نکردند. یکی دیگر از برادران یوسف به نام « لاوی » پیشنهاد کرد و گفت : برادران ، ما فرزندان یعقوب هستیم پدر ما از نوه ابراهیم است یوسف بیگناه است و گناه و تقصیری مرتکب نشده اگر قرار است او را از پدر دور کنید در چاهی که در مسیر مسافرین و کاروانهای مصر و بیت المقدس است بیندازید کاروانی­ها او را پیدا خواهند کرد و با خود به مصر خواهند برد و ما از دست او نجات پیدا خواهیم کرد. برادران یوسف این پیشنهاد را پذیرفتند و با هماهنگی کامل پیراهن را از تن یوسف بیرون آوردند و یوسف را با طنابی در چاهی آویزان و زمانی که مطمئن شدند یوسف در طبقه پائینی چاه قرار گرفته است ، پیراهن یوسف را به مقداری خون آغشته کرده و به شهر برگشتند و همگی خدمت پدر رفته و پیراهن خون آلود را تسلیم پدرکردند و در حضور وی اظهار شرمندگی نمودند و گفتند : ما مشغول بازی بودیم در اثر غفلت ما گرگ یوسف را خورد ، این هم پیراهن خون آلود وی که خدمت شمــــا آورده­ایم. حضرت یعقوب(ع) به فرزندانش خیره شد و با تبسمی همراه با آه سرد ، به دروغ آنان جواب داد و فرمود:« فَصَبْرٌ جَمِيلٌ ».

برادران یوسف به ظاهر خوشحال و یعقوب و بقیه خانواده عزادار شدند. یوسف در آخرین کناره چاه « فِي غَيَابَتِ الْجُبِّ » قرار گرفته و خیلی ناراحت بود قرآن میفرماید: در این لحظه خداوند به وی الهام فرمود: « وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هَذَا وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ » ( به یوسف اعلام کردیم غصه نخور زیر نظر ما هستید و برادران شما عواقب این حرکت را خواهند دید) در آن حالات یوسف شروع به خواندن دعایی کرد به این مضمون : « ای دادرس دادخواهان ، ای پناه پناه آورندگان، ای برطرف کننده ناراحتیها ، تو میدانی که در چه مکانی هستم و از حال من آگاه و چیزی بر تو پوشیده نیست ، ای پروردگارا مرا مشمول رحمت خود قرار ده »

یوسف مدتی در چاه تاریک ماند در این فاصله کاروانی که از مدینه عازم مصر بود به محل رسید و شخصی را به جهت تهیه آب به طرف چاه فرستادند غلام دلو را به داخل چاه انداخت ، یوسف به دلو چسبید و غلام با زحمت دلو را بالا کشید و زمانی چشمش به پسری افتاد که سیمایش چون ماه چهارده میدرخشید فریاد زد : مژده ، مژده پسر ماه جبینی اینجاست. اعضای کاروان به طرف چاه رفتند و خیلی خوشحال شدند و گفتند : در مصر و در بازار برده فروشان او را میفروشیم.

خلاصه یوسفِ عزیز یعقوب ؛ اسیر و به مصر برده شد و در بازار برده فروشان به قیمت بَخس و ارزانی نصیب عزیز مصر گردید و عزیز مصر هم وی را تحویل همسرش زلیخا داد و به وی گفت: با وی همچون برده برخورد مکن در سیمایش آینده روشنی را می بینم. زلیخا یوسف را همچون پسر خود مورد توجه قرار داد و یوسف « از قعــر چاه به اوج جاه » رسید.

یوسف در بیت عزیز از هر حیث خود را نشان داد هم دل عزیز مصر را تصرف کرد و هم در دل همسر عزیز مصر جای گرفت. زلیخا حرکات و سکنات و خواب و بیداری یوسف را زیر نظر گرفت تا جائیکه کار عشق وی بالا گرفت و زمان آن رسید راز دل خود را با معشوقش در میان نهد بارها با برنامه های خاصی راه را بر یوسف گرفت ولی یوسف نسبت به برنامه های زلیخا خیلی بی اعتنا و برایش باور کردنی نبود. یک روز زلیخا که کاملاً آشفته و حیران بود خود و منزل را برای اجرای برنامه­ای فراهم و آماده کرد و چون عروس حجله خود را آراست و تمامی درهای منزل عزیز مصر را بست و گفت: « هَيْتَ لَكَ » ( من آماده­ام و شما هم بفرما ) یوسف این جوان پاک که قلب و دل و درونش معلّق به نور حق بود فرمود: « مَعَاذَ اللَّهِ »(به خدا پناه میبرم) چگونه ممکن است من خیانت کنم من فرزند یعقوب و نوه ابراهیم هستم و خداوند بر اعمالم ناظر است و شما جای مادر من هستید و عزیز مصر به من اعتماد کرده و من نمک خورده خانه شما هستم چگونه به سرپرست خانواده و عزیز مصر خیانت میکنم « مَعَاذَ اللَّهِ ۖ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوَايَ ».

زلیخا از جواب یوسف عصبانی شد و آتش گرفت و یوسف را تهدید کرد . یوسف به قصد رها کردن خود از این خطر به سرعت به طرف در رفت و زلیخا با عصبانیت و حیران و لرزان به دنبال او رفت ، در لحظه­ای که یوسف در را باز کرد زلیخا از پشت پیراهنش را کشید و پیراهن یوسف را پاره کرد تا این بار هم ، پیراهن یار و یاور یوسف باشد و بر دروغ زلیخا شهادت دهد. در این فاصله عزیز مصر رسید یوسف را با وضعیت عجیب و زلیخا را در حالت غیر عادی دید ، زلیخا از یوسف سبقت گرفت و خطاب به عزیز گفت : ای عزیز این بود پاداش نیکی من و شما به یوسف که این چنین به همسرت خیانت کرد؟ باید زندانی شود.( وَاسْتَبَقَا الْبَابَ وَقَدَّتْ قَمِيصَهُ مِنْ دُبُرٍ وَأَلْفَيَا سَيِّدَهَا لَدَى الْبَابِ قَالَتْ مَا جَزَاءُ مَنْ أَرَادَ بِأَهْلِكَ سُوءًا إِلَّا أَنْ يُسْجَنَ أَوْ عَذَابٌ أَلِيمٌ ). سپس یوسف مظلومانه و با صدای گرفته و در حالت ناراحتی گفت : جناب عزیز من بیگناهم و زلیخا مقصر است. جریان در خانواده عزیز سروصدا به راه انداخت و مجبور به پیگیری شدند یکی از اعضای خانواده عزیز گفت : اگر پیراهن یوسف در درگیری با زلیخا پاره شده است باید پیراهن را بررسی کنید اگر از عقب پاره شده دلیل است بر این که یوسف در حال فرار از دست زلیخا بوده و زلیخا از پشت پیراهن را گرفته تا او را از فرار باز دارد و به سوی خود ببرد. و لذا زلیخا مقصر است و اگر از جلو پاره شده باشد یوسف مقصر است ) نتیجه بررسی و حکم محکمه خانوادگی این شد پیراهن از پشت پاره شده بود « فَلَمَّا رَأَى قَمِيصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ » ( و زمانی که دید پیراهن از پشت پاره شده است ) ، پیراهن یوسف برای بار دوم، دروغ مخالفین یوسف را آشکار کرد.

حکم محکمه قرائت و رئیس محکمه به زلیخا گفت: « قَالَ إِنَّهُ مِنْ كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ » برنامه از طرح و مکر شماست و مکر شما زنان بزرگ است. ای یوسف شما هم از حق خود گذشت کن و تو ای زلیخا از گناهت استغفار کن عامل خطا تو هستی و شما جزو خطا کارانید.

**** نکــات و نتــایــج درس ****

1- گریه خوب است ولی هر گریه­ای گریه نیست. هم گریه قلابی داریم و هم گریه واقعی ؛ باید انسانها هشیار باشند فریب هر چشم گریانی را نخورند چرا که بعضی از گریه­ها تزویر و وسیله فریب­اند.

2- در حدیث است: « اتَّقُوا دَعْوَةَ الْمَظْلُومِ »( بترسید از دعاهای مظلوم ) در بعضی از روایات آمده است شخصی گدا و گرسنه به درب منزل حضرت یعقوب(ع) آمد و چندبار درخواست کرد روزه است مقداری غذا به وی بدهند تا روزه­اش را افطار و شکم گرسنه­اش را سیر کند. علی­رغم اینکه دادش را شنیدند به وی توجهی نکردند ، فرد گرسنه آهی­کشید و دعایی کرد و رفت و با شکم خالی و گرسنه شب را به صبح رساند. همان صبح به یعقوب وحی شد خشم مرا برافروختی و خود و فرزندانت را مستوجب تادیب و مجازات کردی ، ای یعقوب من دوستانم را زودتر از دشمنانم مجازات و توبیخ میکنم.

از این بحث به دو نتیجه میرسیم ؛ یکی اینکه دعای مظلوم مهم است و مطلب دوم اینکه حتی یک لغزش کوچک از یک شخص بزرگ ،گرچه ظاهراً هم گناه نباشد تا چه حدّی اثرات خطرناکی دارد. پس بیایید مقایسه کنیم ؛ خانواده یعقوب در اثر یک لغزش و یا بهتر بگوئیم در اثر یک ترک الاولی آن چنان گرفتار شدند ، امروز در جامعه­ای که من و شما در آن زندگی می کنیم در کنار گروهی سیر و خوشحال هزاران بیمار و گرسنه زندگی میکنند چگونه ممکن است مشمول خشم و غضب پروردگار نشویم ، نباید چنان فکر کنیم خداوند ماها را مجازات نمیکند بلکه لازم و ضروری است خیلی هشیار باشیم .

3- بقاء در تاریکی وحشتناک چاه برای یوسف سخت و طاقت فرسا و بسیار تلــخ بـود ولی حضرت یوسف با نیایش و دعاهایی همچون « اللهمَّ یا مونِسَ کُّلِّ غریبٍ یا صاحبَ کُلِّ وَحیدٍ یا ملجَاءَ کُلِّ خائِفٍ و یا کاشِفَ کُلِّ کُربَهٍ و ...... اَن تَقذِفَ رَجائِکَ فی قَلبِی » آن دوران سخت را سپری و با صبر و تحمل زحمات مدت دو الی سه روز در مخفی گاه چاه مقاومت کرد و از آزمایش الهی موفق و پیروز بیرون آمد.

4- اگر خدا بخواهد یک مخلوق هرچند ناچیز هم باشد میتواند بزرگترین نقش را در افشاء حقایق داشته وکمک رسان خوبی برای بندگان خالص خدا و جامعه باشد. در قرآن کریم و تاریخ نمونه­های بسیاری داریم ؛ مانند هُدهُد حضرت سلیمان و پیراهن حضرت یوسف که هم دروغ برادرانش را افشاء کرد و هم توطئه زلیخا را خنثی نمود.

پس هر جا و هرگاه و برای هرکس خداوند بخواهد حمایت کند وسایل آنرا را فراهم خواهد کرد. فالحمدلله رب العالمین

« وصلي الله تعالي علي سيدنا محمد و علي آله و اصحابه و من دعا بدعوته الي يوم الدين »

این مطلب را به اشتراک بگذارید

Submit to FacebookSubmit to Google PlusSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn